جدول جو
جدول جو

معنی شیار انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

شیار انداختن
(خَدَ وَ دَ)
شکاف انداختن در زمین. بریدن زمین بدرازا، و در غیر زمین نیز ممکن است بکار رود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ رِ / خِ رِ شُ دَ)
شراب ساختن. (غیاث اللغات) (از آنندراج) :
گر نیندازد ستم بر نوبهار خود کمند
در خزان هرکس که نتواند شراب انداختن.
صائب
لغت نامه دهخدا
(خَ اَ نِ وِ تَ)
شور افکندن، سخت به گریه و ندبه داشتن حاضران. سبب غوغاء و ضوضاء و گریه و بی قراری بسیار شدن، چنانکه شور انداختن روضه خوان در مجلس روضه و نوحه گر یا تعزیه خوان. (از یادداشت مؤلف) ، حالت وجد و طرب ایجاد کردن:
آفرین بر زبان شیرینت
کاین همه شور در جهان انداخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
تیر افکندن بر چیزی. (آنندراج). پرتاب کردن تیر. (ناظم الاطباء). گشاد دادن تیر از کمان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غلامان تیر انداختن گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). رمضان تمام شد و امیر عید بکرد و خصمان آمده بودند قریب چهار پنج هزار و بسیار تیر انداختند بدان وقت که ما به نماز مشغول بودیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 585).
ور جهان پر شد از مگس منداز
بر مگس خیره خیره تیر خدنگ.
ناصرخسرو.
او را (بهرام گور) سواری و نیزه تاختن و تیر انداختن آموخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75).
به چابکتر از خود مینداز تیر
چو افتاد دامن به دندان بگیر.
سعدی (بوستان).
صد انداختی تیر و هر صد خطاست
اگر هوشمندی یک انداز و راست.
سعدی (بوستان).
چو تیر انداختی بر روی دشمن
حذرکن کاندر آماجش نشستی.
سعدی (از آنندراج).
، جوش برآوردن. آنچه از کروهه های هوائی از بن مایع جوشان بر روی مایع آید. برشدن گلوله هائی از هواست که از بن ظرفی محتوی مایعی جوشان به سطح مایع آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
... گفت این شیره همچون دیگ بی آتش می جوشد و تیر می اندازد. گفت چون بیارامد مرا آگاه کن. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). فتنه نندیشد که درخم تیر اندازد نبیذ
کفر نگریزد که سوسن در چمن خنجر کشد.
سیدحسن غزنوی.
رجوع به تیر زدن و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
افکندن بار. انداختن بار، چنانکه کرایه کشان در محلی. رجوع به بار افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
در تداول عامه، گرفتار کردن. اسیر کردن. به دام افکندن. در تله انداختن. در مخمصه انداختن. مبتلی ساختن. (یادداشت به خط مؤلف). گرفتاری ایجاد کردن برای کسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار انداختن
تصویر بار انداختن
بار افکندن، کود دادن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن تیر بوسیله کمان تفنگ و غیره، طعنه زدن، دعای بد کردن نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیر انداختن
تصویر گیر انداختن
گرفتار کردن بدام انداختن، دچار مخمصه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
إطلاق نارٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
Catapult
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapulter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
катапультировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
カタパルトで打つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
پتھر پھینکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
গুলি ছোঁড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
kupiga kwa katapulta
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
mancınıkla atmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
투석기에서 던지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
गुलेल से मारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
לשגר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
katapultieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
melempar dengan katapel
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
โยนด้วยเครื่องยิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapultar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapultare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
catapultar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
katapultować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
катапультувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
katapulten
دیکشنری فارسی به هلندی